شرح و وصف اولین و آخرین دیدار یار نامبر یک

شرح و وصف اولین و آخرین دیدار یار- نامبر وان

قبلا شنیده بودم رو آب راه میره ، از غیب خبر میده موت اختیاری داره طی الارض می کنه کیمیا گری بلده و هزار تا چیز عجیب و غریب دیگه که اگه بگم چشات غلمبه میشه مخت سوت میکشه شاخ در میاری گوشات دراز میشه زبونت یخ میزنه عقلت شیرین میشه و هزار تا چیز دیگه که نه حوضله اش رو داری نه وقتشو داری نه تو این حرفا رو می خونی نه حال درست و حسابی بهت دست میده نه بدرد دنیات میخوره نه به درد آخرت و هزار تاچیز دیگه .....

حالا به هر حال علی ایّ حال آدم عجیبی بود

دفعه ی اول که رفتم دیدنش سر نماز گریه کرد من هم گفتم

خجالت نمیکشه پیر مرد 90 و چند ساله وسط نماز در محضر خدا جلوی چشم این همه آدم تو خونه ی خدا مثل بچه 5 ساله زار میزنه ؟

برای اینکه چند نفر آدم بی خاصیت مثل من دور خودش جمع کنه چه کار ها که نمی کنه مگه دنیا این قدر ارزش داره ؟

حتما حرفامو شنید شاید هم تو دلش 2 یا 3 تا از اون فحش های آبدار تپل مپل از جنس خ. و. ا. ر. م. ا. د. ر. ی. با نون ساندویچی و سس اضافه خردل بارم کرده

- این مزخرفات چیه من سر هم می کنم .

- تو اصلا خجالت نمی کشی این مزخرفات منو می خونی ؟

مگه خودت وبلاگ نداری ؟

به وبلاگ من چپ چپ نگا می کنی؟

- هر چیزی حدی داره . بی مزه . آدم با استاد خودش که این طوری حرف نمی زنه .

نه خیر اصلا هم این طوری نیست . یک صفرم حد نداره !میگی نه برو حساب کن. بعضی چیز ها حد نداره بعضی ها انتیرگول نداره

- با دم شیر بازی نکن عاقبت نداره !

- میخوام بکنم به تو چه وبلاگ خودمه !

- عیبی نداره پس بگیر که اومد

- ای نامرد یه دفعه مشت می زنی .

...............   این دعوا حالا حالا ها ادامه دارد . بقیه داستان در سالهای آتی نه چندان نزدیک به مرحله ریسندگی ، بافندگی، دوزندگی، رانندگی و در آخر به مرحله خوانندگی  خواهد رسید .

خوانندگان  محترم تا نوشته ی بعدی شما رو به خدای بزرگ می سپاریم .

 





کلاس هوا و فضا در اقتصاد ایران



اول از همه سلام که سنت رسول خداس
امروز کلاس اقتصاد داشتیم . خیلی خشک و بی مزه . مگه اینکه یکی مثل ما چند وقت یه بار یه دسته گلی به آب بده تا این کلاسه تر بشه و بگذره .
استادمون یه نظریه جدید اقتصادی از آقای ..... مطرح کرد خیلی جالب بود تا الآن حرف به این مفتی نشنیده بودم نظریه پرداز محترم گفته که دولت مثل پدر ملت می مونه همون طور که ربا گرفتن بین پدر و پسر تو دین اسلام جایز شمرده شده دولت می تونه از مردم ربا بگیره با خیال راحت دولپی بیوفته به جون ربای ستانده شده پای برهنه بشینه سر سفره نزول اخذ شده از ملت با خیالات راحت و عذر شرعی هپولی هپو بکنه بعد به یه من ریش من و تو باهم بخنده بعد بگه ملت ایران چه ملت خوبیه !
چه جسارت ها !!!
چه غلط ها !!!!
حالا از شانس خوب من ، تا اومدم سر کلاس یه تکه بندازم همه ساکت شدند حتی خودم هم ساکت شدم تازه معلم هم ساکت شد همه ی چشا به طرف من تا یه جمله بگم
من هم از همه جا بی خبر یه دفعه گفتم :
استاد اجازه این نظریه یه مشکل کوچیک داره .
فکر نمی کردم همه یه دفعه لالمونی بگیرن ( نه ببخشید منظورم ساکت مونی بود ).
دیگه کار از کار گذشته بود سرمو انداختم پایین گفتم :

استاد آخه این طوری ملت بی مادر میشن .


چشت روز بد نبینه هنوز حرف من تموم نشده بود یه دفعه پخی کلاس رفت رو هوا مخصوصا اون عقب کلاس مخصوصا قسمت ضعیفه ها (اوا ببخشید منظورم دوشیزه ها و مادام ها بود).




دوست ناباب (ببخشید منظورم نایاب بود!)

چند وقت پیش باهاش دوست شدم.اولش که دیدمش فکر کردم میشناسمش .

با خودم گفتم چقدر برام آشناست شاید قبلا دیدمش .

دیروز. نه! پریروز. نه ! یه هفته پیش. باز هم نه!  یه ماه پیش . حتی نه! یه سال پیش.حتی نه تر !ده سال قبل .باز هم بیشتر نه! یه قرن قبل.

اصلا از قبل تولدش می شناختمش . اینو دلم بهم گفت. شاید اونم همین فکرو میکرد .ای کاش ازش می پرسیدم .

چشاش مثل خون سرخ بود ولی نه از خشم و غضب بل به خاطر گریه !

چند هفته شب های جمعه  شب تا صبح می دیدمش. با همن حالت .

سر شب بعد زیارت جامعه کبیره یه حالی بهش دست می داد .

شروع میکرد .

مثل مرغ عشق می خوند .نه اینکه فقط بخونه هم شعر می گفت هم اشک می ریخت هم می نوشت هم زمزمه می کرد .

خودش بهم گفت 7 ساله که هر هفته میاد همین جا از سر شب تا اذان صبح .

یه سررسید داشت ریز ریز توش شعرهاشو می نوشت .چقدر هم بد خط بود .گفتم چندمیشه ؟

گفت 7 تا قبلا نوشتم .

خواستم ازش امانت بخوام ولی بعد پشیمون شدم چون حرف های خومونی توش بود شاید سر و اسراری داشت .

 هم طلبه بود هم مداح هم شاعر هم دانشجو هم راوی جبهه و جنگ !

ولی فقط تنها چیزی که نمی خورد بهش : آدم نبود . فرشته بود .

یه دفعه گفتم یه زیارت عاشورا برامون می خونی ؟

یادش بخیر چه زمزمه ای داشت . چه شوری چه شیدایی ؟ چه نوا و چه صدایی ؟

خدایا خیلی وقته ندیدمش هر کجا هست به سلامت دارش.

دوست هم دوستای قدیم . یاد آن ایام خوش،  یاد باد . 

دیگه مثلشون پیدانمیشه.

----------------------------------------------------------------------

حرف زدنش با قرآن و حدیث (تو قصه ها خونده بودم فضه سلام الله علیها  چند سال به جز آیه قرآن صحبت نکرد اگه یادم بود داستانشو براتون می نویسم ولی تا الآن با چشای خودم ندیده بودم )

همیشه می خواستم بغلش کنم تو آغوش بگیرمش سرمو بذارم رو شونه هاش . یه دل سیر گریه کنم .

----------------------------------------------------------------------

بعضی وقتا با هم قرار میذاشتیم می رفتیم بیرون 

قدم می زدیم و صحبت می کردیم شاید بشه گفت درد دل می کردیم آخه جوون بودیم 

یه موقع هایی وسط راه رفتن دستامون می خورد به هم دیگه مثلا ده بار تو یه دقیقه همش اتفاقی بود یه وق فکر نکنی عمدی بوده .

بعضی وقتا هم فکر می کردم شونه هامون به هم می خوره شاید هم شونه به شونه راه می رفتیم این هم کاملا اتفاقی بود.

بعد از رحلت اون عالم فرزانه تو حرم دیدمش وایساده بود یه گوشه . نصفه شب بود .اول دست دادیم . دستامو فشار داد یه کمی هم نگه داشت تو دستاش .من فقط نگاهش کردم .با یه حالت التماس همراه با محبت چون دوستم بود من هم دوسش داشتم  خودش اومد جلو بغلم کرد . بغض هر دو تامون ترکید . اشک از چشامون جاری شد .  گفتم بعد از این پیش کی بریم ؟

گفت :" لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد"

(ترجمه دونقطه علامت تعجب نه ! علامت اندوه .

یعنی یکی بود که نه مثل اون زاده شده و نه مثل اون به دنیا می یاد هیچ کس هم به مقام و منزلتش نمی رسه )

راستی یادم رفت برای مرشد پیر دعا کنم . خدا یا هر جا هست سر سفره ی رسول خدا هر چی می خواد بهش بده .

اصلا چه نیازی به دعای من داره . فقط ازش می خوام منو یادش نره . برام دعا کنه .

مگه خدا خودش نگفته " هل جزاء الاحسان الا الاحسان" ؟

فهمیدم حال حرف زدن نداره دیگه هیچیز نگفتم فقط یه نگاه .

بعدش دیدمش بهش گفتم خاطره ای یادگاری چیزی از پیرمرد نداری به ما هم بدی .

گفت :"  به شرط و شروط و انا من شروطها "

اول نفهمیدم منظورش از اینکه "انا من شروطها" چیه

ازم می خواست به فکرش باشم .

هنوز هم به فکرش هستم .

دوسش دارم . دلم براش تنگ میشه .

 

 

 





ناگفته های رهبری!

شماره خبر در خبرگزاری فارس : 8811121430
ز زبان حجت‌الاسلام مروي مطرح شد؛
خاطرات ناگفته از زندگي رهبر معظم انقلاب اسلامي

خبرگزاري فارس: معاون ارتباطات حوزوي دفتر مقام معظم رهبري در همايش علمي كاربردي تبليغ خاطرات ناگفته‌اي از زندگي رهبر معظم انقلاب را بيان كرد.

به گزارش خبرگزاري فارس از قم، حجت‌الاسلام والمسلمين احمد مروي ظهر امروز در همايش علمي كاربردي تبليغ ويژه اعزام مبلغين دهه فجر و دهه آخر صفر كه در مركز همايش‌هاي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم برگزار شد با بيان برخي از خاطرات ناگفته‌اي از زندگي رهبر معظم انقلاب گفت: چند سال پيش پوتين رئيس جمهور وقت روسيه براي نخستين بار در طول 30 سال انقلاب به ايران سفر كرد و كساني كه وي را مي‌شناسند مي‌دانند كه بسيار چارچوب‌مند و منضبط بر اصول ديپلماسي است اما با اين حال چند بار پرسيده بود كه ديدار با رهبر جمهوري اسلامي آيا انجام مي‌شود يا نه. 
وي ادامه داد: در اين ديدار رهبري به نكاتي از تاريخ شوروي و قبل از آن اشاره مي‌كنند كه براي رئيس جمهور وقت روسيه جديد بوده است، پس از ديدار مسئولين دستگاه ديپلماسي مي‌گفتند رفتار وي تغيير كرده بود و شخصا و نه از طريق وزير خارجه خود به وزير خارجه وقت كشورمان گفته بود كه شما حتما سفري به روسيه داشته باشيد تا با هم گفتگو كنيم. 
معاون ارتباطات حوزوي دفتر مقام معظم رهبري اضافه كرد: در برگشت به كشور روسيه خبرنگاري از وي درباره نظرش راجع به رهبري ايران مي‌پرسد و وي در پاسخ مي‌گويد «من مسيح را نديده‌ام اما تعاريف او را در انجيل شنيده و خوانده‌ام، من مسيح را در رهبري ايران ديدم». 
وي با نقل خاطره‌اي ديگر از رهبر معظم انقلاب گفت: ما قبل از انقلاب به منزل ايشان رفت و آمد داشتيم، منزل آقا پاتوق بسياري از طلاب و دانشجويان بود و ما هم زياد آنجا مي‌رفتيم، من مي‌توانم شهادت بدهم منزل ايشان هيچ تفاوتي با قبل از انقلاب نكرده است. 
مروي گفت: خود آقا تعريف مي‌كردند كه خانواده ما يك وقت رفته بودند منزل برخي از مسئولين ديده بودند دور تا دور اتاق پشتي قاليچه‌اي گذاشته‌اند و بعد مي‌فرمودند واقعا چه لزومي دارد كه خانه پشتي قاليچه‌اي داشته باشد، آيا نمي‌شود با پشتي معمولي زندگي كرد. 
وي در نقل خاطره‌اي ديگر از رهبر معظم انقلاب خاطرنشان كرد: 13 يا 14 سال قبل يكي از مسئولين كه مي‌خواست آپارتماني به قيمت 20 ميليون تومان در تهران بخرد و نامه‌اي به من داد كه به دست رهبري برسانم، نامه را كه به آقا دادم نگاهي كردند و گفتند واقعا نمي‌شود اين خانه را ارزان‌تر بخرد، اصلا چه لزومي دارد منزل 20 ميليون تماني بگيرد، بعد به من گفتند «مي‌ترسم در حكومت و جامعه ما طبقه جديدي از مرفهين ايجاد شود كه به بيت‌المال هم دست اندازي كنند». 
معاون ارتباطات حوزوي دفتر مقام معظم رهبري در ادامه گفت: خود آقا مي‌گفتند ما در كل خانه تنها يك فرش دستباف داريم كه جهيزيه همسرم بوده كه نگه داشته‌ايم و بقيه خانه موكت است. 
وي اضافه كرد: قبل‌تر دفتر كار رهبري بالا بود و منزلشان طبقه پايين، ايشان تعريف مي‌كردند «گاهي من ظهر‌ها پايين مي‌رفتم تا يك يا دو ساعتي پيش خانواده باشم و كار را هم انجام دهم به خاطر كمردردي كه دارم گفتم يه مبل دو نفره خريدند و آن را بردند منزل شب كه رفتم خانه ديدم خانواده مبل را دم در گذاشته‌اند گفتم براي چي اين را گذاشتيد دم در، خانمم گفت كه آقا زندگي ما تا حالا طلبگي بوده اين هم به زندگي ما نمي‌خورد، توضيح دادم كه اين مبل براي كار است كه وقتي خانه هستم بتوانم هم كنار شما باشم هم بتوانم به كارها برسم كه با كلي اصرار خانواده پذيرفتند ولي گفتند فقط همين يكي را تحمل مي كنيم نه بيشتر». 
وي اضافه كرد: خانواده ما تعريف مي‌كردند در مهماني‌هايي كه گاهي خانواده آقا هم حضور دارند خانواده رهبري ساده‌ترين لباس‌ها را به تن دارند و ساده‌ترين لباس را همسر آقا مي‌پوشند، خود حضرت آقا هم همواره ساده‌ترين لباس‌ها را به تن مي‌كنند و سعي مي‌كنند لباس‌ها با كمترين قيمت تهيه شود. 
مروي يادآور شد: آيت‌الله خامنه‌اي به برخي مسئولين تاكيد مي‌كردند كه هدايايي كه از خارجي‌ها مي‌گيريد و گران قيمت است مال بيت‌المال است نه مال خودتان؛ براي مثال به يكي از معاونين وزرا يك بنز گران قيمت هديه داده شده بود كه آقا گفته بود اينها در برابر هدايايي است كه از بيت المال مي‌بريد پس مال بيت‌المال است، هدايايي هم كه به خودشان داده مي‌شود را يا به آستان قدس مي‌دهند يا پخش مي‌كنند. 
وي در ادامه با ذكر خاطره‌اي از مقام معظم رهبري گفت: يك بار يكي از سران عرب چهار يا پنج عباي گران قيمت به آقا داده بود و آقا عباها را به من داده و گفتند اين را ببر قم بفروش از پولش 14 و يا 15 عبا بخر بده به طلاب. 
معاون ارتباطات حوزوي دفتر مقام معظم رهبري اضافه كرد: چند سال قبل شب عيد فطر دفتر بوديم براي استهلال و كار‌هاي آن، نماز را به امامت ايشان خوانديم بعد از نماز گفتند افطار را برويم منزل ما و ما تعارف كرديم كه نه اگرچه تمايل داشتيم كه برويم ايشان اصرار كردند كه نه بياييد منزل ما، ما هم رفتيم، سر سفره چاي بود و نان و پنير و ظرفي حلوا، ما با اين غذا‌ها خودمان را سير نكرديم كه براي غذاي اصلي جا داشته باشيم، به اشاره از خادم آقا كه پيرمردي است پرسيديم خبري است گفت نه همين غذاست. 
وي گفت: وقتي آقا رفتند اين خادم گفت خانواده آقا رفته‌اند مشهد و براي خانه يك ظرف بزرگ حلوا درست كرده‌اند افطار همين را هر شب مي‌خوريم، درباره سحري پرسيديم گفت «هر شب من يك آبگوشتي براي سحر بار مي‌گذارم و سحر با آقا مي‌خوريم.» 
مروي با اشاره به ديگر خصوصيات زندگي ساده مقام معظم رهبري تصريح كرد: مسئول حوزه هنري سازمان تبليغات يك بار تعريف مي‌كرد حدود 20 تا 30 جلد كتاب از مجموعه‌هايي كه جديد منتشر شده را براي آقا فرستاده است و ايشان بعد از چند ماه كتاب‌ها را در حالي كه براي همه آنها حاشيه نوشته بودند، پس فرستادند. 
وي گفت: درس خارج از ايشان خيلي كار مي‌برد به انصاف از درس‌هاي بسيار خوب حوزه هم است، يك بار به آقا عرض كردم آقا دوستان راديو مايلند درس شما را پخش كنند و درس برخي از مراجع قم را هم پخش مي‌كنند، پرسيدند آيا درس همه پخش مي‌شود و اين امكان براي همه است، گفتم نه مگر راديو چه‌قدر ظرفيت دارد، بعد گفتند پس من هم نمي‌خواهم پخش شود. 




خوب نما نامبر دو

بدون مقدمه :

اون اول اول ها من دوسِش نداشتم خیلی وقتا هم اگه بحثی پیش می یومد پشت سرش حرف می زدم البته نه از اون حرف های بد بد مثلانَکی می گفتم چرا حاضر شد این کارو قبول کنه چرا اجازه داد از سرزمین اصل و وصل خودش جا بمونه مگه این پُست های پَستِ دنیا چقدر دَووم داره ؟

می دونم تا حالا چیز زیادی متوجه نشدی اگه تا اخر اینو بخونی شاید متوجه منظورم بشی .
خیلی وقتا می گفتم مومن واقعی این شکلیه که آدم بشینه فقط دور از جامعه تسبیح بگیره دستشو ذکر های گنده گنده بگه (مثلا سوره ی یاسین رو 72 بار تو روز با توجه بخونه تا با فرشته ی اون سوره بتونه صحبت کنه) همش سرش تو قرآن باشه شاید به بقیه آدما هم کاری نداشته باشه.
اصلا به ما چه دیگران چی کار می کنند مگه خدا خودش نگفته "قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يلْعَبُونَ" مگه خودش نگفته " يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُمْ أَنْفُسَكُمْ" یا خیلی چیزای دیگه مثل این "لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ" تازه تر اگه به سنت امام ها بعد پیامبر نگاه کنی یه ذره متوجه می شی من چند تا راس می گم تازه تَرتَر فقط اینا که نیس اگه به سنت و روش زندگی بزرگا و عرفا نگاه کنی کمتر کسی رو می بینی اصلاح جامعه رو با اصلاح خودش با هم داشته باشه .
ولی بعد از اون خوابهای عجیب و غریب تازه فهمیدم این طوری ها هم نیست .
الآن این. فهمیدم اگه آدم خودشو دُرُس کنه می تونه یکی دیگه رو هم درست کنه یا حتا بیشتر از یه نفر، دو نفر، سه نفر، چار نفر، پنج نفر، شیش نفر ،هف نفر ،هش نفر،نه نفر ، ده نفر،یازده نفر ، دوازده نفر، سینزده نفر، چارده نفر،پونزده نفر،شونزده نفر،هفده نفر،هیژده نفر،نونزده نفر، بیس نفر ....
(-حالا می خواد بگه تا ده بلده بشمره .حالا اگه رفت سر اصل مطلب .
-اولا که تا ده نه تازه تا بیست بلدم بنویسم دلت بسوزه تازه بیشتر هم بلدم ببین : ده بیست سه پونزده ،هزارو شسص و شونزده )
می تونه یه عالَم رو بسازه.
مهم نیست میرم سر اصل مطلب ولی قبلش بهت بگم اینو من برای هیش کی تا الآن تعریف نکردم آخه این خاطره فقط مال خودِ خودِ خودم بود یه جایی تو صندوقچه گوشه ذهنم قایمش کرده بودم به هیچ کس هم نمی دمش.
یه روز دوستامو می بردن دیدن اون بچه ها به من هم گفتن بیا بریم .من هم خیلی راحت گفتم واسه چی بیام ؟مگه کیه ؟
فکر کردم چون لب هاش پشت سر هم تکون نمی خوره یعنی خدا رو فراموش کرده یعنی یاد خدا نیس یعنی غرق دنیا شده
اون شب به خوابم اومد باورت نمیشه می دونی چی گفت ؟ گفت آقا سید ما از شما انتظار نداشتیم !!(پرانتز باز دونقطه ویرگول بسته-من قبلا سعی می کردم پشت سر آدما حرف نزنم ولی این دفعه از دستم در رفته بود خدا خودش ما رو ببخشیه.اول اون آقا رو بعد بیشتر منو شاید من بیشتر از هرکی به بخشش خدا نیاز داشته باشم .)بعد گفت سه شنبه به دیدن ما بیا و چند تا چیز دیگه که نمی گم . (الکی اصرار نکن باور کن نمی گم به جون خودم نه ، به جون تو نمی گم حالا چرا قسم می خوری ؟ آقا نمی خوام بگم مگه زوره ؟ اصلا به تو چه پابرهنه اومدی تو تاربلاگ من (همون وبلاگ خودمونه) تازه پا هات هم بو میده ! بدو جوراباتو تو بیابون دفن کن خفه شدیم.این قدرهم به پاچه نگیر می دمت دست بچه جوب تو آستینت فرو کنند .
-ای بی ادب حرفای بد میزنی می فرستمت کهریزک حالت جا بیاد .)
یه خاطره هم از دوستم برات تهریف می کنم به کسی نگو اگه بگی مدیونی غیبت کردی خدا هم نمی بخشه .
دوستم میگفت یه روز امام زمان رو تو خواب دیده این آقا هم اونجا بوده.نه بذار بهتر بگم این آقا رو خواب دیده که امام زمان هم تشریف آوردن .
بقیه اش را هم نمی گم تا دلت بسوزه تازه اینکه چیزی نیس ...
شوخی کردم یواشکی بیا برات تعریف می کنم .
دیروز وقتی از پله ها می اومدم بالا به خودم گفتم آدم خوبیه ولی اونی نیست که من می خوام یعنی اون قدر ها هم که دیگران می گن شاید خوب نباشه من که فکر نمی کردم .
دیشب دوباره به خوابم اومد بغلم کرد من هم سرمو گذشتم رو شونه هاش یه عالمه گریه کردم .کلی باهاش حرف زدم هرچی درد دل داشتم براش تعریف کردم خیلی هم گلایه کردم .
از دیشب تا الآن که چند ساعت از اون خواب نمیگذره بیشتر از همیشه دلم براش تنگ شده خیلی زیاد .می خوام ببینمش .می خوام دوباره دستای پیرشو لمس کنم .
دیگه بسه . بیشتر از این نمی خوام دربارش حرف بزنم شاید راضی نباشه .
این جا آخره خطه نقطه سر خط.
شاید تا حالا متوجه حرفام نشدی ولی چند ثانیه دیگه می فهمی از کی حرف می زنم .
از یه سید تنها ، از یه آقای غریب، از سید علی ،از همون پدر مهربون ،از آقایی که الآن رهبر ماست همه می دونن فامیلیش مثل خودِ خودش حسینی است همون آقایی که به فکر همه هست و به همه جا سر می زنه .همونی که اسم کاملش این طوری نوشته می شه :
سید علی حسینی خامنه ای .





لظفا نظر بدهید وگرنه ....

ایشاللا  ذلیل بشی 

بارون بیاد چتر نداشته باشی

سقف خونتون چکه کنه 

تو دستشویی گیر کنی 

تو حمام آب قطع بشه

خونت خراب بشه

هواپیمات پنچر شه

مجبور بشی رو اسب بدون زین سواری کنی

بری تو دهات گاری زیرت بگیره

سگ دنبالت بیوفته 

پشه نیشت یزنه

مورچه گازت بگیره

الاغ پشت سرت  عر عر کنه

مگس تو گوشت گیر کنه 

مداد بره تو چشت

خوار تو پات بره

چپ کنی راست نشی

دوباره خونه خراب بشی

چکش رو دستت بخره

باد سرد بیاد یخ کنی 

میله پرچم بخره تو کله ت 

دستت لا در گیر کنه 

خون دماغ بشی 

کله پا بشی 

سبیل هات یکی درمیون در بیاد 

کچلی بگیری 

جورابات پاره بشه 

تو مهمونی نیاز به غسل پیدا کنی 

شب بخوابب بلند شی دشکت خیس باشه 

لباس زیر اضافی همراهت نباشه

مجبور بشی لباس یکی دیگه رو تنت کنی

دوباره فردا همون طوری بشی 

بازم خونه خراب بشی 

بچه کوچیک روت خرابکاری بکه 

مامانش دعوات بکه چرا به بچم کمتر از گل گفتی 

همون بچه ه که بود! مو هاتو بکشه 

( تازه خیلی چیزای دیگه هم هست که روم نمیشه وگرنه می گفتم. )



اگه نوشته های وبلاگ منو خوندی نظر ندادی !!







هفت سین آقام !

آقا جون سلام 

سالمی ؟

سرحالی ؟

سرت سلامت !

سلام ما رو برسون !

سوال داشتم .

آقا نمی آیی ؟

دلم برات یه دره شده ! ببخشید با زبون الکن واخرس که نمیشه درست حرف زد !

(( ادعوک یا رب بلسان قد اخرسه ذنبه !!!!  دعای ابوحمزه ))

دلم برات یه ذره شده ! اینو دیگه راست می گم !

باور کن !!

هر چی دروغ گفتم می دونم فهمیدی ! چیزی هم نگفتی ! ولی این یکی دروغ نیس ! 

دلم برات تنگ شده !

یه سر به ما بزن !

به خوبا سر می زنی!

مگه بدا دل ندارن ؟






از خودم برای خودش ! (اه !!!!!چقدر خودم و خودش می کنی ! این دومین باره از این مزخرفات می نویسی ! با خودت هم که در گیری ! اصلا بیا منو بزن ! نه تو رو خدا بیا ! )

با تو نیستم  با خودم دارم حرف می زنم ! تازه توش حرفای بد داره ! جلو چشتو بگیر که نشنوی!


امان از دوست نا یاب ! 

ببخشید اشتباح شد ! دوست نا باب !


خیلی عوض شدی ! شاید هم نه عوضی شدی ! اصلاتر نه عوضی تر شدی ! 

اگه اسلام دستمو نبسته بود یه کشیده می زدم زیر گوشت ! (نه بالای ابروهات ! بازم  نه توی چش ت !) که صد دور مستطیلی دور خودت بچرخی تا یاد بگیری دور عوضی تر از خودت نچرخی !

البته خوبه آدم گاهی یه دور مثلثی دور خودش بزنه ! تا یادش بیاد چی بوده و چی می شه ولی نه برای همیشه !

بعد از خودش سر دور برگردون ،کج کنه بره دور خدا بگرده این طور شاید بهتر باشه البته یادت نره قبل پیچ نپیچ !!!


بهش گفتن چرا تصادف کردی ؟ گفت داشتم می رفتم ، جاده پیچید ، من پیچیدم 

دوباره من پیچیدم جاده هم پیچید ولی آخری من پیچیدم نامرد نپیچید !!!!!!!


اه چه بی مزه !!!!! بی نمک !!! خیار شور !!!‌ یخ در بهشت !!! سیرابی !!!! گلابی !!! قهوه ای !!!! هوشنگ !! 







انگشتر جدید حدید  آقا رو دیدی ؟

http://valizade.persiangig.com/image/1267217799.jpgانگشتر جدید حدید آقا

خوش باش به این که رهبر داریم ! خیلی آقاس ! خدا از ما نگیرش ! دوسش دارم ! یه عالم !!






خواب نما نامبر یک



چند روزی می گذشت که علاقه ای به رفتن نداشتم.نزدیک دو هفته بود حرم حضرت معصومه نرفته بودم ....نه سر قبر مرحوم بهجت و نه هیچ کدام دیگر.

یه روز صبح مرحوم دولابی به خوابم آمدند و گفتند :

مگه شما مشکل ندارید ؟
پس چرا حرم نمی آیید ؟






سفر به عمق وجود آدمی



از آنجا که هنوز قصد نوشتن ندارم اندک بیتی پیرامون حالم می نویسم :

کبوتری بال و پر شکسته ام

با دلی نحیف و خسته ام

عزم سفر دارم به دیار دوست

ولی چرا دست و پا بسته ام ؟

ز میان هزار دانه و دام

با رنج بسیار جسته ام

بیرون شدم ز میکده غافلان

دیدم عاشقی کنون زین دسته ام .



یک پیامک دوستانه!

ایم متن پیامک یکی از رفقامه ! 

شنیدم 6 سال هر روز صف اول نماز جماعت آقای بهجت بوده ! این که چیزی نیست 6 سال هر روز آقای بهجت رو می دیده ! تازه بیشتر ....

(نقطه چین گذشتم چون شاید دوس نداشته باشه من ازش بنویسم .خدا حفظش کنه !)

این اواخر بعضی وقتا می شنیدم صدای گریه هاشو که از شدت گریه حالش بد می شد از حال می رفت ! می گن خیلی آقای بهجتو دوس داشته! الله اعلم تره !

هفت سین آقا : انجام واجبات / ترک محرمات / عبد صالح خدا /نافله / روضه (ویرگول باز دونخطه علامت تعجب یه جمله معترضه نه به نشانه اعتراض آقای بهجت گفتند بکائ بر مصائب اهل بیت ار اون مستحب هایی است که کمتر مستحبی افضل از آن است. ویرگول بسته چپ چپ چپ راست راست راهنما !)/سلام به اهل بیت بعد از نماز /قرآن خوندن عاشقانه 


اللهم نجنا و جمیع المومنین و المومنات !!!!






بادا بادا مبارک بادا !!!!

- عید اومده نمی خوای چیزی بگی ؟

- تولد دوباره بهاره !! نه دنیا ......

اصلا به ما چه . ما با تولد ضعیفه ها اختلاط نداریم !

عیدو بچسب که از دستت نره !

چه حرفا کی گفته عید نره شاید ماده باشه !!

حالا عید هر چی هس یه روزیه (هم میشه گف رزق ه هم می شه گفت روزه شب نیس!!!) که توش معصیت خدا نباشه !!!

به هر حال عید نو شما ......................  قبول باشه ...........

یا نه اصلا سال نو شما ....................... جدید باشه ...........

یا نه اصلا تر تر عید سال نو جدید شما قبول باشه !!!!!!







از خودت تا خودش!!

اول سلام 

خوبی ؟

خودت حالش چطوره ؟

می دونم ادبیاتم قبلن ها تر هم خیلی ضغیف بود ولی می خواستم بگم نفس آدم سوای از خودشه !!!

هان دیدی کم نیاوردم !!

اگه آدم خودش هم خوب باشه خود خودش که دیگه خوب نیست مگه نه ؟؟

آخه حضرت یوسف می گف :

ان اانفس لاماره بالسو ......

اون که خودش خوب بود .

بگذریم یه حدیث برایت جعل میکنم حالشو ببری :(جعل=وضع =از نظر من قرار دادن)

حضرت علی می گفت : من یه داداش داشتم هرموقع می خواس کار خوبی بکنه نمی دونست کدوم کار ثوابش بیشتره همیشه اون کاری رو می کرد که خودش دوس نداشت این طوری کارش خالص برای خود خدا می شد.

من میگم اون آقاهه شاید ابوذر علیه السلام بوده !

می دونی ابوذر کی بود ؟ 

راستی بذار یه چیزه دیگه هم تعریف کنم .

وقتی موسی کلیم الله توی غار بود چهل روز از شوق دیدن خدا نه غذا خورد نه آب خورد نه با کسی حرف زد که بعد تورات رو از خدا گرفت .

(- چه حرفا اگه آدم 7 روز آب نخوره زنده نمیمونه !!! 

- چی فکر کردی میگی دروغ می گم ! 

-خودتی !

- فحش می دی ؟ خجالت نمی کشی ؟ اینجا دبستانه !  ببخشید ادبستانه .

- نه دروغ نیس هر کی عاشق بشه از آب حیات بهش می دن خبر نداری بیا وببین .

- دیگه کتک کاری ادبی بسه برو سر اصل مطلب)

وقتی خدا تجلی کرد حدیث داریم اون نور نور حضرت سلمان بوده حالا فهمیدی من چقدر گیج شدم !!!

اون نور نور حضرت ابوذر بوده !!!!

- البته فرقی هم نداره جفتشون به یه منبع نور وصل بودن چون تویی حالا سلمان بوده .

- بی خود تحریف در نیار 

-می خوام در بیارم وبلاگ خودمه ! به تو چه!

-تربچه 

-فحش می دی ؟

-خودتی .

-آره من خودتم تو منی من تو ام ما من و توییم .


خوب برای امشب بسه برو بخواب نماز شب خواب می مونی !!

- تف تو ریا 

- بی ادب خودتو گاز بگیر ! یعنی زبونتو گاز بگیر !!

شب بخیر !

اصلا نه !!!! شب و روزت به خیر !!!! باز هم نه تر !!!!!! همه ی اوغات ت به خیر !











گزارش تخلف
بعدی