خوب نما نامبر دو
بدون مقدمه :
اون اول اول ها من دوسِش نداشتم خیلی وقتا هم اگه بحثی پیش می یومد پشت سرش حرف می زدم البته نه از اون حرف های بد بد مثلانَکی می گفتم چرا حاضر شد این کارو قبول کنه چرا اجازه داد از سرزمین اصل و وصل خودش جا بمونه مگه این پُست های پَستِ دنیا چقدر دَووم داره ؟
می دونم تا حالا چیز زیادی متوجه نشدی اگه تا اخر اینو بخونی شاید متوجه منظورم بشی .
خیلی وقتا می گفتم مومن واقعی این شکلیه که آدم بشینه فقط دور از جامعه تسبیح بگیره دستشو ذکر های گنده گنده بگه (مثلا سوره ی یاسین رو 72 بار تو روز با توجه بخونه تا با فرشته ی اون سوره بتونه صحبت کنه) همش سرش تو قرآن باشه شاید به بقیه آدما هم کاری نداشته باشه.
اصلا به ما چه دیگران چی کار می کنند مگه خدا خودش نگفته "قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يلْعَبُونَ" مگه خودش نگفته " يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُمْ أَنْفُسَكُمْ" یا خیلی چیزای دیگه مثل این "لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ" تازه تر اگه به سنت امام ها بعد پیامبر نگاه کنی یه ذره متوجه می شی من چند تا راس می گم تازه تَرتَر فقط اینا که نیس اگه به سنت و روش زندگی بزرگا و عرفا نگاه کنی کمتر کسی رو می بینی اصلاح جامعه رو با اصلاح خودش با هم داشته باشه .
ولی بعد از اون خوابهای عجیب و غریب تازه فهمیدم این طوری ها هم نیست .
الآن این. فهمیدم اگه آدم خودشو دُرُس کنه می تونه یکی دیگه رو هم درست کنه یا حتا بیشتر از یه نفر، دو نفر، سه نفر، چار نفر، پنج نفر، شیش نفر ،هف نفر ،هش نفر،نه نفر ، ده نفر،یازده نفر ، دوازده نفر، سینزده نفر، چارده نفر،پونزده نفر،شونزده نفر،هفده نفر،هیژده نفر،نونزده نفر، بیس نفر ....
(-حالا می خواد بگه تا ده بلده بشمره .حالا اگه رفت سر اصل مطلب .
-اولا که تا ده نه تازه تا بیست بلدم بنویسم دلت بسوزه تازه بیشتر هم بلدم ببین : ده بیست سه پونزده ،هزارو شسص و شونزده )
می تونه یه عالَم رو بسازه.
مهم نیست میرم سر اصل مطلب ولی قبلش بهت بگم اینو من برای هیش کی تا الآن تعریف نکردم آخه این خاطره فقط مال خودِ خودِ خودم بود یه جایی تو صندوقچه گوشه ذهنم قایمش کرده بودم به هیچ کس هم نمی دمش.
یه روز دوستامو می بردن دیدن اون بچه ها به من هم گفتن بیا بریم .من هم خیلی راحت گفتم واسه چی بیام ؟مگه کیه ؟
فکر کردم چون لب هاش پشت سر هم تکون نمی خوره یعنی خدا رو فراموش کرده یعنی یاد خدا نیس یعنی غرق دنیا شده
اون شب به خوابم اومد باورت نمیشه می دونی چی گفت ؟ گفت آقا سید ما از شما انتظار نداشتیم !!(پرانتز باز دونقطه ویرگول بسته-من قبلا سعی می کردم پشت سر آدما حرف نزنم ولی این دفعه از دستم در رفته بود خدا خودش ما رو ببخشیه.اول اون آقا رو بعد بیشتر منو شاید من بیشتر از هرکی به بخشش خدا نیاز داشته باشم .)بعد گفت سه شنبه به دیدن ما بیا و چند تا چیز دیگه که نمی گم . (الکی اصرار نکن باور کن نمی گم به جون خودم نه ، به جون تو نمی گم حالا چرا قسم می خوری ؟ آقا نمی خوام بگم مگه زوره ؟ اصلا به تو چه پابرهنه اومدی تو تاربلاگ من (همون وبلاگ خودمونه) تازه پا هات هم بو میده ! بدو جوراباتو تو بیابون دفن کن خفه شدیم.این قدرهم به پاچه نگیر می دمت دست بچه جوب تو آستینت فرو کنند .
-ای بی ادب حرفای بد میزنی می فرستمت کهریزک حالت جا بیاد .)
یه خاطره هم از دوستم برات تهریف می کنم به کسی نگو اگه بگی مدیونی غیبت کردی خدا هم نمی بخشه .
دوستم میگفت یه روز امام زمان رو تو خواب دیده این آقا هم اونجا بوده.نه بذار بهتر بگم این آقا رو خواب دیده که امام زمان هم تشریف آوردن .
بقیه اش را هم نمی گم تا دلت بسوزه تازه اینکه چیزی نیس ...
شوخی کردم یواشکی بیا برات تعریف می کنم .
دیروز وقتی از پله ها می اومدم بالا به خودم گفتم آدم خوبیه ولی اونی نیست که من می خوام یعنی اون قدر ها هم که دیگران می گن شاید خوب نباشه من که فکر نمی کردم .
دیشب دوباره به خوابم اومد بغلم کرد من هم سرمو گذشتم رو شونه هاش یه عالمه گریه کردم .کلی باهاش حرف زدم هرچی درد دل داشتم براش تعریف کردم خیلی هم گلایه کردم .
از دیشب تا الآن که چند ساعت از اون خواب نمیگذره بیشتر از همیشه دلم براش تنگ شده خیلی زیاد .می خوام ببینمش .می خوام دوباره دستای پیرشو لمس کنم .
دیگه بسه . بیشتر از این نمی خوام دربارش حرف بزنم شاید راضی نباشه .
این جا آخره خطه نقطه سر خط.
شاید تا حالا متوجه حرفام نشدی ولی چند ثانیه دیگه می فهمی از کی حرف می زنم .
از یه سید تنها ، از یه آقای غریب، از سید علی ،از همون پدر مهربون ،از آقایی که الآن رهبر ماست همه می دونن فامیلیش مثل خودِ خودش حسینی است همون آقایی که به فکر همه هست و به همه جا سر می زنه .همونی که اسم کاملش این طوری نوشته می شه :
سید علی حسینی خامنه ای .
خیلی وقتا می گفتم مومن واقعی این شکلیه که آدم بشینه فقط دور از جامعه تسبیح بگیره دستشو ذکر های گنده گنده بگه (مثلا سوره ی یاسین رو 72 بار تو روز با توجه بخونه تا با فرشته ی اون سوره بتونه صحبت کنه) همش سرش تو قرآن باشه شاید به بقیه آدما هم کاری نداشته باشه.
اصلا به ما چه دیگران چی کار می کنند مگه خدا خودش نگفته "قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يلْعَبُونَ" مگه خودش نگفته " يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُمْ أَنْفُسَكُمْ" یا خیلی چیزای دیگه مثل این "لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ" تازه تر اگه به سنت امام ها بعد پیامبر نگاه کنی یه ذره متوجه می شی من چند تا راس می گم تازه تَرتَر فقط اینا که نیس اگه به سنت و روش زندگی بزرگا و عرفا نگاه کنی کمتر کسی رو می بینی اصلاح جامعه رو با اصلاح خودش با هم داشته باشه .
ولی بعد از اون خوابهای عجیب و غریب تازه فهمیدم این طوری ها هم نیست .
الآن این. فهمیدم اگه آدم خودشو دُرُس کنه می تونه یکی دیگه رو هم درست کنه یا حتا بیشتر از یه نفر، دو نفر، سه نفر، چار نفر، پنج نفر، شیش نفر ،هف نفر ،هش نفر،نه نفر ، ده نفر،یازده نفر ، دوازده نفر، سینزده نفر، چارده نفر،پونزده نفر،شونزده نفر،هفده نفر،هیژده نفر،نونزده نفر، بیس نفر ....
(-حالا می خواد بگه تا ده بلده بشمره .حالا اگه رفت سر اصل مطلب .
-اولا که تا ده نه تازه تا بیست بلدم بنویسم دلت بسوزه تازه بیشتر هم بلدم ببین : ده بیست سه پونزده ،هزارو شسص و شونزده )
می تونه یه عالَم رو بسازه.
مهم نیست میرم سر اصل مطلب ولی قبلش بهت بگم اینو من برای هیش کی تا الآن تعریف نکردم آخه این خاطره فقط مال خودِ خودِ خودم بود یه جایی تو صندوقچه گوشه ذهنم قایمش کرده بودم به هیچ کس هم نمی دمش.
یه روز دوستامو می بردن دیدن اون بچه ها به من هم گفتن بیا بریم .من هم خیلی راحت گفتم واسه چی بیام ؟مگه کیه ؟
فکر کردم چون لب هاش پشت سر هم تکون نمی خوره یعنی خدا رو فراموش کرده یعنی یاد خدا نیس یعنی غرق دنیا شده
اون شب به خوابم اومد باورت نمیشه می دونی چی گفت ؟ گفت آقا سید ما از شما انتظار نداشتیم !!(پرانتز باز دونقطه ویرگول بسته-من قبلا سعی می کردم پشت سر آدما حرف نزنم ولی این دفعه از دستم در رفته بود خدا خودش ما رو ببخشیه.اول اون آقا رو بعد بیشتر منو شاید من بیشتر از هرکی به بخشش خدا نیاز داشته باشم .)بعد گفت سه شنبه به دیدن ما بیا و چند تا چیز دیگه که نمی گم . (الکی اصرار نکن باور کن نمی گم به جون خودم نه ، به جون تو نمی گم حالا چرا قسم می خوری ؟ آقا نمی خوام بگم مگه زوره ؟ اصلا به تو چه پابرهنه اومدی تو تاربلاگ من (همون وبلاگ خودمونه) تازه پا هات هم بو میده ! بدو جوراباتو تو بیابون دفن کن خفه شدیم.این قدرهم به پاچه نگیر می دمت دست بچه جوب تو آستینت فرو کنند .
-ای بی ادب حرفای بد میزنی می فرستمت کهریزک حالت جا بیاد .)
یه خاطره هم از دوستم برات تهریف می کنم به کسی نگو اگه بگی مدیونی غیبت کردی خدا هم نمی بخشه .
دوستم میگفت یه روز امام زمان رو تو خواب دیده این آقا هم اونجا بوده.نه بذار بهتر بگم این آقا رو خواب دیده که امام زمان هم تشریف آوردن .
بقیه اش را هم نمی گم تا دلت بسوزه تازه اینکه چیزی نیس ...
شوخی کردم یواشکی بیا برات تعریف می کنم .
دیروز وقتی از پله ها می اومدم بالا به خودم گفتم آدم خوبیه ولی اونی نیست که من می خوام یعنی اون قدر ها هم که دیگران می گن شاید خوب نباشه من که فکر نمی کردم .
دیشب دوباره به خوابم اومد بغلم کرد من هم سرمو گذشتم رو شونه هاش یه عالمه گریه کردم .کلی باهاش حرف زدم هرچی درد دل داشتم براش تعریف کردم خیلی هم گلایه کردم .
از دیشب تا الآن که چند ساعت از اون خواب نمیگذره بیشتر از همیشه دلم براش تنگ شده خیلی زیاد .می خوام ببینمش .می خوام دوباره دستای پیرشو لمس کنم .
دیگه بسه . بیشتر از این نمی خوام دربارش حرف بزنم شاید راضی نباشه .
این جا آخره خطه نقطه سر خط.
شاید تا حالا متوجه حرفام نشدی ولی چند ثانیه دیگه می فهمی از کی حرف می زنم .
از یه سید تنها ، از یه آقای غریب، از سید علی ،از همون پدر مهربون ،از آقایی که الآن رهبر ماست همه می دونن فامیلیش مثل خودِ خودش حسینی است همون آقایی که به فکر همه هست و به همه جا سر می زنه .همونی که اسم کاملش این طوری نوشته می شه :
سید علی حسینی خامنه ای .